«یادت هست؟»، به مناسبت هفتۀ کتاب و کتابخوانی
به قلم مهدیه پوراسمعیل
یادت هست رفیق؟ با صدای شیرین مادرم آمدی سراغم. اولش از پشت کوهای بلند آذربایجان، و با زیرکیهای «جیرتدان» سراغم را گرفتی. بعد، باهم رفتیم به دشتهای سرسبزی که کلبهی چوبی «شنگول» و خواهر و برادرش آنجا بود. شکم گرگ بیچاره را که بستیم، راه افتادیم. میان راه، «خرگوش خوابرفته» را تماشا کردیم و لبخند ژکوند جناب لاکپشت را. که فرصت را دریافته بود و خرگوش بیچاره را دور زده بود. زمستان خودش را رساند بهمان. گرسنگی گنجشکک را تماشا کردیم و نیشخند مورچه را. که با طعن میگفت: «جیکجیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟». از آن هم گذر کردیم. یادت هست؟ بزرگتر شدم. حالا صدای ناز مادر، جایش را به چشمهای کوچکام داده بود که بلد شده بود خودش بخواند. من دست به دست تو میدادم و با «ماهی کوچولوی سیاه» که میان سطر هایت تابتاب میخورد و به دنبال روشنایی راه افتاده بود، همراه میشدم. از شکستها درس میگرفتم. راستش را بخواهی، غم «کوراوغلی» برای ظرف کوچک دلم، کمی بزرگ بود. آمده بود کودکیام را بگیرد. به استقبال نوجوانی رفتم. دل و جرأت پیدا کردم و با «اولدوز» یواشکی برای «ننه کلاغ و جوجهاش» صابون بردم و همدم «عروسک سخنگویش» شدم. آنقدر نترس شده بودم که دل به عجایب دنیای «آلیس» بسپارم و پشت سر «خرگوش سفید» وارد آن راهرو شوم که پر از درهای بزرگ بود. و تو بزرگترین درها را به روی من گشودی. «سریعتر از نور»، جهانهای واقعی و خیالی را نشانم دادی. من با تو، جزئیات تصاویری را دیدم که میکروسکوپها قادر به انتقال احساسهایشان نبودند. گرمای نگاههایی را درک کردم که عکسها و نقاشیها، به تمامی قدرت بیانش را نداشتند. دیدم که در جهان تو، سختترین معادلات، با سادهترین راهحلها حل شدند. و گاهی یک جمله در لابلای سطرهای تو، چکیدهی یک عمر زندگی را به من نشان داد. به گمانم بیست و هفت، هشت سالی از دوستیمان میگذرد. و تو همچنان چترت را بالای سرم گرفتهای، من را میکشانی کنار خودت که شانه به شانه زیر باران قدم بزنیم. راستش را بخواهی من هم به فکر تو هستم. باید آنقدر کنار تو پوست بیندازم و قد بکشم که روزی عصای دستت باشم. که من هم چند سطری به دنیاهای دوستداشتنیات اضافه کنم. شاید یک روز کسی نام من و تو را کنار هم ببرد. ایکاش که ترکیبمان بر تن داستانها، خوش بیفتد. بیا، بیا رفیق. اینبار من برایت چای ریختهام کتاب عزیزم. زودتر بیا که از دهن نیفتد…
1 دیدگاه
اولین کسی باشید که در مورد این مطلب اظهار نظر می کند.
مثل همیشه عالی👏