«ابن مشغلههای امروز، نادر ابراهیمیهای فردا خواهند شد، اگر…»
2 شهریور 1404
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ

به قلم مهدیه پوراسمعیل
کفشهای روی جلد کتاب، راست میگویند. با این همه دوندگیای که ابنمشغله داشته، باید هم دهان به آسمان باز کنند. شمار مشغلههایی که مشغولشان بوده، از شماره خارج است. اما درسهایی که به خواننده میدهد را شاید بتوان شمرد. و شاید هر روز باید برای خودمان بشماریمشان…ابنمشغله بیاستعداد نبود، پشتکار زیادی هم داشت. مسئولیتپذیری هم درونش غوغا میکرد. انگیزهی کافی هم داشت. اما چه شده بود که هر دم به کاری، و هر گام به راهی میکشید؟ ابنمشغله بیشیلهپیله بود. زیر بار چندین حساب کاربری داشتن نمیرفت. یک دفتر حساب، همیشه روی میزش بود. برای همسر و همکار و مشتری و مامور مالیات، همان را رو میکرد. برای همین هم چند ماهی بیشتر، کارش دوام نمییافت. ابنمشغله میدانست صاف و صادق بودن نقد بازار نبوده و نیست؛ اما شیر پاک خورده بود و نان حلال جویده بود. برای همین است که میگوید: «زندگی، مِلكِ وقف است دوست من! تو حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهیاش بکشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.»ابنمشغله آدم حسابی هم بود. پروژه را که برمیداشت، جوری آن را زمین نمیگذاشت، که همکار و مدیر و رئیس همه تنرعشه میشدند. گمان آن میرفت که ابنمشغله آمده است تا جای همگی را باهم بگیرد. آنوقت امضاها را ردیف میکردند مجاور هم، تا هرطور شده، پروژه را از دست ابنمشغله بگیرند و به زمین گرم بکوبند و باز هم ابنمشغله بماند و کفشهایش…
با اینکه کفشهای ابنمشغله، تنه به تنهی کفشهای میرزا نوروز میزند، اما دست از پا نمیشناسد برای قدم زدن در جایجای وطناش. کوه و دشت و کویر و دریا هم نمیشناسد. عرق وطن، او را همهجای ایران میکشاند. مدتها برای کشورش مینویسد. دفتر و كتابفروشى «ایرانکتاب» راه میاندازد. برای تلوزیون، مستند میسازد و جایی میگوید: «ایران را سخت و بیحساب دوست داشتن، محکومیت من است.»
ابنمشغله، «زن» را خوب شناخته است. میداند جای درست زن در زندگی کجاست. جایی که مرهم درد مرد است و زمینهساز قوام یک خانواده، یک جامعه و یک سرزمین. برای همین است که انصاف به خرج میدهد و میگوید: «ما بدون زنهای خوب، مردان کوچکیم.» و دقیقتر میشود وقتی میگوید:«زن، در موقعیت اجتماعی ما، خیلی راحت میتواند مردش را به بیراه بکشد، ذلیل کند و زمین بزند، و خیلی راحت میتواند سرپا نگه دارد، حمایت کند و نگذارد که بشکند و خم شود.» و همهی مقاومتاش را در برابر بیراهها از صدقهسری همسرش میداند و او را سبب عاقبتبهخیریاش میخواند.
ابنمشغله در نهایت، حال خوباش را در کنار معصومترین آدمها مییابد و «سازمان همگام با کودکان و نوجوانان» را مدیریت میکند. از یافتن زبان مشترک با کودکان میگوید و تلاش برای عمیق شدن روابط بین پدرها، مادرها و فرزندها. با هدیه دادن کتاب، تا نوشتن برای کودکان، نقاشی کردن و چاپ کتاب تا تحقیق و پژوهش در رفتار کودکان، همه و همه برای ساختن یک رابطهی زنده و پویا میان کودکان و بزرگسالها است. در نهایت، نادر ابراهیمی، در داستان زندگیاش به نام «ابنمشغله» برایمان مینویسد: «ابنمشغله، دیگر بیکار نمیماند. امروز ابنمشغله همه کار میکند، همهکار. به استثنای آنچه معیارهای نسبتا تثبیتشدهی اخلاقی، آنها را نادرست مینامد.»پس ابنمشغلههای امروز هم، نادر ابراهیمیهای فردا خواهند شد اگر، کفشهای آهنین بپوشند و بدانند کجای زندگی ایستادهاند. و به کجا باید بروند…
با اینکه کفشهای ابنمشغله، تنه به تنهی کفشهای میرزا نوروز میزند، اما دست از پا نمیشناسد برای قدم زدن در جایجای وطناش. کوه و دشت و کویر و دریا هم نمیشناسد. عرق وطن، او را همهجای ایران میکشاند. مدتها برای کشورش مینویسد. دفتر و كتابفروشى «ایرانکتاب» راه میاندازد. برای تلوزیون، مستند میسازد و جایی میگوید: «ایران را سخت و بیحساب دوست داشتن، محکومیت من است.»
ابنمشغله، «زن» را خوب شناخته است. میداند جای درست زن در زندگی کجاست. جایی که مرهم درد مرد است و زمینهساز قوام یک خانواده، یک جامعه و یک سرزمین. برای همین است که انصاف به خرج میدهد و میگوید: «ما بدون زنهای خوب، مردان کوچکیم.» و دقیقتر میشود وقتی میگوید:«زن، در موقعیت اجتماعی ما، خیلی راحت میتواند مردش را به بیراه بکشد، ذلیل کند و زمین بزند، و خیلی راحت میتواند سرپا نگه دارد، حمایت کند و نگذارد که بشکند و خم شود.» و همهی مقاومتاش را در برابر بیراهها از صدقهسری همسرش میداند و او را سبب عاقبتبهخیریاش میخواند.
ابنمشغله در نهایت، حال خوباش را در کنار معصومترین آدمها مییابد و «سازمان همگام با کودکان و نوجوانان» را مدیریت میکند. از یافتن زبان مشترک با کودکان میگوید و تلاش برای عمیق شدن روابط بین پدرها، مادرها و فرزندها. با هدیه دادن کتاب، تا نوشتن برای کودکان، نقاشی کردن و چاپ کتاب تا تحقیق و پژوهش در رفتار کودکان، همه و همه برای ساختن یک رابطهی زنده و پویا میان کودکان و بزرگسالها است. در نهایت، نادر ابراهیمی، در داستان زندگیاش به نام «ابنمشغله» برایمان مینویسد: «ابنمشغله، دیگر بیکار نمیماند. امروز ابنمشغله همه کار میکند، همهکار. به استثنای آنچه معیارهای نسبتا تثبیتشدهی اخلاقی، آنها را نادرست مینامد.»پس ابنمشغلههای امروز هم، نادر ابراهیمیهای فردا خواهند شد اگر، کفشهای آهنین بپوشند و بدانند کجای زندگی ایستادهاند. و به کجا باید بروند…
دیدگاهتان را بنویسید