مروری بر کتاب ویولون زن روی پل
به قلم سیده اعظمالشریعه موسوی
کتاب “ویولنزن روی پل” اثر خسرو باباخانی، یک روایت صادقانه و بیپرده از زندگی نویسنده است که به چالشها و کشمکشهای درونیاش در مواجهه با اعتیاد و تأثیر آن بر زندگی شخصیاش میپردازد.
این کتاب نهتنها داستانی از یک زندگی واقعی است، بلکه نمایشی از تراژدی انسانی، مبارزه با نفس و تلاش برای رهایی از حلقهای است که شخص به دست خود در آن گرفتار شده. نویسنده توانسته است با نثری ساده و دلنشین، دنیای درونی خود را در قالب کلمات بیاورد و خواننده را با خود در سفر درونیاش شریک کند.
در این اثر، خسرو باباخانی به شکلی صمیمی و بدون هیچگونه حاشیهای از تجربیات شخصی خود، بهویژه در ارتباط با اعتیاد، پرده برداشته است. او داستان خود را از زمان آغاز اعتیاد، مشکلات و رنجهای ناشی از آن و چگونگی مبارزهاش برای نجات خود از این دام آغاز میکند. بهطورکلی، روایت کتاب بهنوعی بین خودآگاهی و رهایی از دام اعتیاد در جریان است و خواننده همراه با نویسنده، از درون ذهن و جسم آسیبدیدهاش عبور میکند.
کتاب دارای یک ساختار نسبتاً ساده است و از زاویه دید اولشخص روایت میشود. این سبک نوشتاری بهویژه در این نوع آثار که به بیان تجربیات شخصی و درونی نویسنده پرداخته میشود، بسیار مؤثر است. خواننده از همان ابتدا وارد دنیای ذهنی نویسنده میشود و میتواند با او همذاتپنداری کرده و با دردها و مبارزاتش احساس همدلی کند.
«ویولنزن روی پل» کتابی است دربارهی بیرحمی، اما در عمق خود دعوتی است به مهربانی!
بیرحمیِ مواد با مصرفکننده، بیرحمیِ مصرفکننده با جسم و روح خود، و بیرحمیِ جامعه با انسانی که درگیر اعتیاد است.
این کتاب روایتی است از تجربهی شخصی نویسنده با اعتیاد. تجربهای که نه در سطح، بلکه در عمیقترین لایههای روان و وجود او ریشه دوانده است. باباخانی بدون تعارف و بیهیچ پوششی، از لغزشها، شکستها، دردها و تلاشهای خود برای بازگشت میگوید.
باباخانی اعتیاد را چون دشمنی بیرحم توصیف میکند که نخست به نرمی نزدیک میشود، اما بهتدریج عقل، احساس، خانواده و حتی شأن انسانی فرد را در خود میبلعد. او مینویسد که مواد، نهتنها بدن را میفرساید، بلکه عطوفت و مهر را از جان میزداید تا جایی که فرد به خود نیز رحم نمیکند.
اما بیرحمیِ دیگر، از سوی جامعه است. در جهانِ باباخانی، اطرافیان و حتی نهادهایی که باید پناه باشند، گاه در صف قضاوت و طرد میایستند. خانوادههایی که در خستگی و نومیدی، تنها راه نجات را مرگ عزیزشان میبینند؛ پزشکانی که بهجای درمان، از درماندگی بیمار سود میبرند؛ و مأمورانی که بهجای همدلی، تنها ابزار قانون را در دست دارند. نویسنده بیپروا مینویسد که چگونه ما، با نگاههای تیز و کلامهای سردمان، گاهی بیش از مواد، روح این افراد را میسوزانیم و درست همان جا که باید دستشان را بگیریم، از ترس یا بیتفاوتی رهایشان میکنیم.
باباخانی بهخوبی توانسته است مخاطب را وارد جهان ذهنی خود کند، جهانی که میان امید و ناامیدی در نوسان است. خواننده همزمان شاهد دو نبرد است: یکی نبرد جسم با مواد، و دیگری نبرد روح با خویشتن. همین کشمکش درونی، به اثر، بُعدی روانشناختی میبخشد که فراتر از یک خودزندگینامه صرف است.
در تحلیل روانیِ این اثر، میتوان گفت که نویسنده میان دو «خود» در رفتوآمد است: خودِ واقعی که به دنبال رهایی و معناست، و خودِ گرفتار که در چنبرهی اعتیاد اسیر است. این دوگانگی، شالودهی درونی کتاب را میسازد.
یکی از برجستهترین ویژگیهای کتاب، صمیمیت لحن و صداقت بیان است. باباخانی از واژههایی ساده و روزمره استفاده میکند، اما پشت این سادگی، عمقی از درد و آگاهی نهفته است. او برای توصیف لحظههای سقوط و برخاستن، از تصاویر ملموس بهره میگیرد.
در کنار روایت شخصی، کتاب نگاهی اجتماعی و فرهنگی نیز دارد. باباخانی یادآور میشود که اعتیاد تنها یک فاجعهی فردی نیست؛ زخمی است بر پیکر جامعه. او با روایت خود، در واقع از بیرحمیِ جمعی سخن میگوید، از فرهنگی که بهجای درمان و آگاهی، به پنهانکاری و قضاوت روی آورده است. در این نگاه، اعتیاد نه حاصل ضعف فردی، بلکه پیامد زنجیرهای از شکستهای اجتماعی است: فقر، فشار، بیاعتمادی، و فقدان مهربانی.
اما «ویولنزن روی پل» تنها روایت سقوط نیست؛ روایتِ برخاستن هم هست. باباخانی در مسیر بازگشت، از سفری درونی سخن میگوید سفری دشوار، اما ممکن. او به ما نشان میدهد که رهایی از دام اعتیاد، پیش از آن که یک تصمیم جسمی باشد، تصمیمی روحی است. باید خودِ شکسته را ببخشی، با خودت آشتی کنی، و از نو رحمت را در وجودت بیدارسازی.
از منظر ادبی، نثر باباخانی نه به دنبال آرایش زبانی است و نه تعمدی در شعار دارد. سادگی زبان او نقطهی قوت اثر است. این سادگی باعث میشود روایت به قلب خواننده نفوذ کند، بیآنکه فاصلهای میان راوی و مخاطب ایجاد شود. هر جمله، بوی زندگی واقعی میدهد؛ از تپشِ درد تا نفسِ امید.
در جمعبندی میتوان گفت: «ویولنزن روی پل» تنها داستان یک انسان نیست، بلکه داستان ماست، داستان جامعهای که گاه در هیاهوی قضاوت، فراموش میکند که انسان بودن یعنی توانِ بخشیدن، درککردن و مهربان بودن.
خواندن این کتاب، دعوتی است به بازنگری در نگاهمان نسبت به معتادان، نسبت به درد، و نسبت به خودمان. باباخانی به ما یادآوری میکند که رحمت، بخشی از خلقت ماست. پس بیرحم نباشیم.
«ویولنزن روی پل» را بخوانید، نه فقط برای شناخت اعتیاد، بلکه برای شناخت انسان.
برای اینکه شاید بعد از ورق آخر، وقتی در خیابان از کنار مردی گذشتید که چهرهاش خسته است و چشمانش غبار دارد، بهجای قضاوت، تنها در دل بگویید: «کاش نجات یابد.»
در سطرهای از این کتاب میخوانیم:
با خنده گفتم: «چون اعتیاد مربوط به نفس آدمی است نه جسمش. نفس اصلیترین عضو صور پنهان انسان است. نشانه نفس این است که خواسته دارد. خواسته! خواستهی مصرف مواد مخدر از طرف نفس صادر میشود. اعتیاد با خود صفات زیادی به همراه میآورد مثل انکار، مثل فرافکنی، مثل دروغ، مثل دزدی، مثل پنهانکاری، مثل بدقولی، مثل بینظمی و… صفات ضد ارزشی دیگر. خب؟»
این کتاب توسط نشر جامجم در 224 صفحه در قطع رقعی با جلد شومیز به چاپ رسیده است .
دیدگاهتان را بنویسید