جستجو برای:
سبد خرید 0
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • پادکست
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما

ورود

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

ثبت نام

داده های شخصی شما برای پشتیبانی از تجربه شما در این وب سایت، برای مدیریت دسترسی به حساب کاربری شما و برای اهداف دیگری که در سیاست حفظ حریم خصوصی ما شرح داده می شود مورد استفاده قرار می گیرد.

0
آخرین اطلاعیه ها
جهت نمایش اطلاعیه باید وارد سایت شوید
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • پادکست
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود
  • خانه
  • درباره ما
    • اهداف بانوی فرهنگ
    • تاریخچه بانوی فرهنگ
  • اخبار
    • گزارش نشست
    • اخبار و رویدادها
    • مسابقات و فراخوان
  • یادداشت
  • قفسه کتاب
  • پایگاه نقد
    • نقد داستان کوچک (قندونقد)
    • نقد داستان کوتاه
    • مرورنویسی
    • نویسندگان
  • دفتر داستان
    • داستان
    • داستانک
    • ناداستان
  • یک لقمه ادبیات
  • حلقه فانتزی
  • نگارخانه
    • عکس
    • آوا
    • نما
  • پادکست
  • بسته های آموزشی
  • تماس با ما
ورود

وبلاگ

بانوی فرهنگاخبارناداستانهم‌شاگردی

هم‌شاگردی

20 مهر 1404
ارسال شده توسط بانوی فرهنگ
ناداستان

به قلم زینب قربانعلی‌زادگان

باد پاییز را دوست ندارم. پر از خاک است. اولین نشانه‌اش هم وسط چشم من است تا کورم کند. داشتم سعی می‌کردم تا با وجود گرد و خاک درست ببینم. ولی آبریزش چشم اجازه نمی‌داد. دکتر گفته بود وقتی باد کثیف می‌وزد، بدون عینک بیرون نباش چشمانت شدیدا خشک است و باد کثیف برایت سم است. بین باز و بسته کردن پلک، امیرعلی جلویم ظاهر شد.مامان نمی‌‌اومدی دنبالم باز خاک رفته تو چشمت.
روی گردنش آویز کاغذی بود که با ماژیک آبی نوشته بود شاگرد یار.
وقتی رد نگاهم را دید گفت:
کمک معلم‌مون به بقیه دوستام املا میگم. یا اگه ریاضی رو بلد نبودن کمک‌شون می‌کنم. ولی مامان من یواشکی به همه کمک می‌کنم. وبعد خندید.
باد همچنان توی صورتم می‌خورد. از امیرعلی خواستم تا خانه صحبت نکند و چشمانش را ببندد. تا خاک نخورد. دستش را گرفتم و گفتم:– من می‌شم چشمات. فقط دست منو سفت بگیر.کارتش روی سینه با حرکت باد می‌رقصید.سوم دبیرستان بودم. هم‌شاگردی‌ام بعد از یک هفته غیبت سر کلاس آمد.‌ مدیرمان مرا خواست و گفت:– با همه دبیرها صحبت کردم اگه خودتم مشکلی نداری هر روز یک ساعت بعد از مدرسه بمون و توی درسا به راضیه کمک کن. خودم به خانوادت زنگ می‌زنم تا در جریان باشن.چنین درخواستی از طرف مدیر، انگار نشاندنم پشت میز ریاست بود. از فردا راس ساعت یک ظهر معلم می‌شدم و گزارش روزهای قبل را برای هم‌شاگردی‌ام، آن هم قلنبه سلنبه می‌گفتم. موقع سوال پرسیدن، بیچاره فکر می‌کرد عقابی هستم که هر لحظه یک لقمه‌اش می‌کنم و قورتش می‌دهم. حافظ انگار برای من گفته بود<< یا رب روا مدار گدا معتبر شود.>> اصلا نپرسیدم این یک هفته کجا بودی؟ چرا اینقدر پکری؟ چرا عقب موندی؟ من کار خودم را می‌کردم و آن بیچاره هم کار خودش را.قرارمان از یک هفته گذشت. کار به هفته دوم و سوم رسید. امتحان‌های ترم اول نزدیک بود. می‌خواستم تا قبل از امتحان‌ها کار جمع شود. و همین‌طور هم شد. آخرین روز معلم خصوصی بودنم هم تمام شد. رو به راضیه که داشت وسایلش را جمع می‌کرد گفتم:خب معلم بازی تموم شد. بیشتر از حد تعیین شده هم کار کردم. ولی اگه قبول شدی به همه بگی هم‌شاگردیم کمکم کردا.
راضیه فقط لبخند زد. وقتی از مدرسه برگشتم‌. باد سردی به صورتم می‌خورد. طوری که گونه‌هایم سرخ شده بود. همان شب برای خرید لباس رفتیم مغازه‌ایی که آدرسش را یکی از دوستان‌مان داده بود. از محله ما خیلی فاصله داشت اما تعریفش همه جا بود. از پشت شیشه‌های بلند مغازه معلوم بود شلوغ است. از جای شلوغ بدم می‌آمد. منصرف شدیم. دوسه تا مغازه آن‌طرف تر اما، خلوت بود. در را باز کردم صدای زنگوله بالای در، نگاه فروشنده را به سمت‌مان جلب کرد. آهنگ چاووشی که می‌خواند گوشی رو بردار تا صدات…..
کل مغازه را روی سرش گذاشته بود. گشتی بین لباسها زدم و خواستم یکی را پرو کنم. در اتاق نیمه باز بود. وخانمی داشت داخل اتاق را طی می‌کشید. منتظر شدم تا کارش تمام شود. وقتی برگشت، برای یک لحظه نگاه‌مان در هم گره خورد‌.
هر دو خشک‌مان زد. راضیه بود. با همان لباس مدرسه. کف دست هایم عرق کرده بود. دهانم از کویر لوت خشک‌تر شده بود.‌ کاش می‌توانستم حرف بزنم، دهانم را دوخته بودند. راضیه با صدایی که از ته حلقش می‌آمد گفت:
– سلام.
مثل ماهی شده بودم که دهانش را باز و بسته می‌کند ولی صدایی ندارد. خودم را جمع وجور کردم و گفتم:
– سلام.
گونه‌هایش سرخ شده بود. طی دسته چوبی اصلا بهش نمی‌آمد.
به زحمت پرسیدم.
– اینجا چه کار میکنی راضیه؟
به زور لبخند زد و جلوی اشک‌هایی که توی چشمش نشسته بود را گرفت:
وقتی بچه آخر باشی و یه بابای مریض داشته باشی و یه مادری که خرجمون رو با تمیز کرون خونه اینو و اون میده، چاره همینه دیگه.
پس کِی درس میخونی؟
هر وقت فرصت شه.
بین صحبت‌مان فروشنده چند بار صدایش زد و خواست جایی را تمیز کند. یک بار شیشه در ورودی، یک بار روی میز. و هر بار راضیه چَشم می‌گفت و می‌رفت. یک قسمت مغزم می‌گفت:_کار که عار نیست.ولی یک قسمت دیگرش می‌دانست اینجا برای دختری  پانزده، شانزده سال، با آن فروشنده جوان که نگاه از راضیه برنمی‌داشت؛ جای درستی نیست.موقع بیرون آمدن از مغازه، راضیه دستم را گرفت و گفت:به کسی نگی اینجام. آبرو داری کن هم شاگردی.مثل این بود که یک سطل آب یخ روی سرم بریزند.خیالش را راحت کردم که کسی چیزی نمی‌فهمد.دلم پیش راضیه مانده بود. بیرون مغازه باد تندی می‌وزید. انگار کسی محکم به صورتم سیلی می‌زد تا از خواب بیدارم کند. از فردا باز معلم خصوصی شدم. این‌بار داوطلب. بعضی روزها متوجه می‌شدم خانم مدیر با راضیه پچ پچ می‌کند. شاید از شرایطش خبر داشت.اواخر سال بود که باز یک هفته از راضیه خبری نبود. وقتی برگشت چشمانش برق می‌زد. پدرش را عمل کرده بودند. و حالش خوب بود.امیرعلی دستمو فشار داد:– باز کنم؟رسیدیم؟کلید را توی در چرخاندم و گفتم: – باز کن مامان.

دوباره کارت روی سینه اش را نگاه کردم.‌ به نظرم کارت همه ما را از قبل داده‌اند و رویش هم نقش‌مان را نوشته‌اند؛ ولیبرای رسیدن، در میان این همه باد و خاک، باید دست خدا را سفت بگیریم. مثل راضیه.

برچسب ها: باشگاه ادبی بانوی فرهنگروایت ادبیزینب قربانعلی‌زادگانناداستان
قبلی اولین نشست از سلسله نشست‌های هم‌اندیشی نظری در ادبیات برگزار گردید.
بعدی مخفیگاه پشت دیوار

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
برچسب‌ها
آموزش داستان نویسی آموزش داستان‌نویسی آموزش نویسندگی احسان عباسلو ادبیات ادبیات داستانی اصول نویسندگی امام حسین ایده اولیه داستان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ بانوی فرهنگ توصیف در داستان تکنیک های داستان نویسی حوزه هنری داستان داستان نویسی داستانک داستان کوتاه داستان کوچک داستان‌نویسی رمان روایت سارا عرفانی سوگواره عاشورایی ده عاشورا قصه محرم مرضیه نفری معرفی کتاب مولود توکلی ناداستان نقد نقد داستان نقد داستان کوتاه نویسنده نویسنده شو نویسندگی نویسندگی خلاق نیلوفر مالک پیرنگ داستان کتاب باز کتابخوانی کتاب خوب کتاب گردی کتابگردی
  • محبوب
  • جدید
  • دیدگاه ها
بایگانی‌ها
  • نوامبر 2025 (6)
  • اکتبر 2025 (9)
  • سپتامبر 2025 (10)
  • آگوست 2025 (9)
  • جولای 2025 (18)
  • می 2025 (29)
  • آوریل 2025 (7)
  • مارس 2025 (10)
  • فوریه 2025 (31)
  • ژانویه 2025 (24)
  • دسامبر 2024 (20)
  • نوامبر 2024 (34)
  • اکتبر 2024 (7)
  • آگوست 2024 (2)
  • جولای 2024 (11)
  • ژوئن 2024 (17)
  • می 2024 (31)
  • آوریل 2024 (29)
  • مارس 2024 (37)
  • فوریه 2024 (19)
  • ژانویه 2024 (43)
  • دسامبر 2023 (34)
  • نوامبر 2023 (36)
  • اکتبر 2023 (35)
  • سپتامبر 2023 (25)
  • آگوست 2023 (32)
  • جولای 2023 (37)
  • ژوئن 2023 (19)
  • می 2023 (11)
  • آوریل 2023 (10)
  • مارس 2023 (14)
  • فوریه 2023 (17)
  • ژانویه 2023 (30)
  • دسامبر 2022 (14)
  • نوامبر 2022 (14)
  • اکتبر 2022 (15)
  • سپتامبر 2022 (20)
  • آگوست 2022 (18)
  • جولای 2022 (9)
  • ژوئن 2022 (12)
  • می 2022 (19)
  • آوریل 2022 (5)
  • مارس 2022 (3)
  • فوریه 2022 (15)
  • ژانویه 2022 (18)
  • دسامبر 2021 (15)
  • نوامبر 2021 (10)
  • اکتبر 2021 (4)
  • آگوست 2021 (3)
  • جولای 2021 (1)
  • ژوئن 2021 (2)
  • می 2021 (1)
  • آوریل 2021 (1)
  • مارس 2021 (6)
  • ژانویه 2021 (8)
  • نوامبر 2020 (1)
  • اکتبر 2020 (1)
  • آگوست 2020 (1)
  • جولای 2020 (3)
  • ژوئن 2020 (1)
  • آوریل 2020 (1)
  • فوریه 2020 (2)
  • ژانویه 2020 (2)
  • دسامبر 2019 (1)
  • نوامبر 2019 (1)
  • اکتبر 2019 (1)
  • آگوست 2019 (1)
  • جولای 2019 (1)
  • مارس 2019 (1)
  • دسامبر 2018 (1)
  • اکتبر 2018 (1)
  • جولای 2018 (1)
  • ژوئن 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)
  • فوریه 2018 (2)
  • ژانویه 2018 (2)
  • دسامبر 2017 (1)
  • نوامبر 2017 (2)
  • اکتبر 2017 (1)
  • سپتامبر 2017 (1)
  • ژانویه 2017 (1)

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند تن از بانوان نویسنده ی کشور تشکیل شد.

  • تهران، خیابان سمیه نرسیده به خیابان حافظ، حوزه هنری، دفتر بانوی فرهنگ
  • 02191088034
  • info@banooyefarhang.com
نمادها
© 1400. قالب طراحی شده توسط بانوی فرهنگ
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://www.banooyefarhang.org/?p=14094

برای تهیه کتابها از طریق راه های ارتباطی با ما تماس بگیرید. رد کردن

دسته بندی دوره ها
دوره های من
دسته بندی دوره ها

کتاب اعضای کانون

  • 50 دوره

دوره های من
برای مشاهده خریدهای خود باید وارد حساب کاربری خود شوید

Facebook Twitter Youtube Instagram Whatsapp
مرورگر شما از HTML5 پشتیبانی نمی کند.