معرفی کتاب «شما که غریبه نیستید»
به قلم سیده اعظم الشریعه موسوی
راستی چند نفر این شجاعت را تحسین کردهاند؟
کتاب «شما که غریبه نیستید» نوشتهی هوشنگ مرادی کرمانی، اثری است که مرز میان واقعیت و ادبیات را به زیبایی نشان میدهد. نویسندهای که پیشتر با داستانهایی چون قصههای مجید، نخل، مربای شیرین و تنور شناخته شده بود. این بار نه از زبان شخصیتهای خیالی بلکه از زبان خود، کودکِ فقیر، تنها و پرامیدی سخن میگوید که روزی در کویر کرمان به دنیا آمد و بعدها یکی از چهرههای ماندگار ادبیات ایران شد. «شما که غریبه نیستید» در واقع خودزندگینامهای ادبی است؛ روایتی از رنج، فقر، تنهایی، تلاش و امید که با نثر شیرین، صادقانه و گاه طنزآمیز کرمانی، به یکی از صمیمیترین و ماندگارترین آثار معاصر فارسی تبدیل شده است. اما مواجهه با چنین متنی برای خوانندهای درونگرا و اهل تأمل، صرفاً یک تجربهی ادبی نیست، بلکه سفری در درون خویشتن است. همانطور که در آغاز این نوشته باید بگویم:«شما که غریبه نیستید! صادقانه اعتراف میکنم افشاگری و نوشتن از خود در متن، کار خیلی سختی است. اینکه نظر و عقیده و بدتر از آن برشی از زندگیات را بدون ترس از قضاوت دیگران در متن بیاوری تا به قول خانم حبیبه جعفریان: به متن خون تزریق کنی و یک متن درجه یک بشود. خیلی سخت است.»همین دشواریِ «نوشتن از خود»، همان گرهگاه مشترکی است که نویسنده و خواننده را در این کتاب به هم پیوند میدهد. مرادی کرمانی با شجاعتی مثالزدنی، نه از موفقیتهایش، بلکه از زخمهایش میگوید؛ از کودکی بدون مادر، از فقر، از سختیِ تحصیل در شرایطی دشوار، از امیدهایی که بارها شکستند و باز قد علم کردند. او از خویش مینویسد تا صادقانه تصویری بسازد از کودکیِ ایرانی در میانهی قرن بیستم که در دل محرومیت، رؤیای نوشتن و ساختن را در سر میپروراند.اما برای منِ خواننده که هنوز در آغاز راه نوشتن هستم، دیدن چنین شجاعتی حیرتانگیز است.« من هنوز در آغاز راه هستم و دقیق نمیدانم این تزریق خون چطور و به چه میزان و روالی باید باشد. اما اقرار میکنم از خواندن کتابهایی که ردپای نویسنده با افشاگریاش بهوضوح دیده میشود، خیلی برایم جالب هستند، بهخصوص اگر که نویسنده شخص معروفی باشد.» این احساسِ «علاقه همراه با تردید»، همان حالتی است که در مواجهه با شما که غریبه نیستید بارها تجربه میشود. کتاب، خواننده را وادار میکند به گذشتهی خودش نگاه کند و بپرسد: اگر قرار بود من هم از خودم بنویسم، تا چه اندازه میتوانستم بیپرده، صادق و شجاع باشم؟این روزها مشغول نوشتن متنی هستم. جالب است که نیاز به خودافشاگری دارد و جالبتر است که نوشتنش همزمان شده با خواندن این کتاب. چند بار با خودم رو به رو شدهام که:« چقدر باید بنویسم تا قلمم جرئت و جسارت این را پیدا کند که از خودم و تجربیاتم بنویسم و آن را با متن ممزوج کرده و یک روایت شستهورُفته تحویل مخاطب بدهم. شاید هم هرگز به این مرحله نرسم؛ چون راستش را بخواهید حوصله قضاوت دیگران را ندارم… ترجیح میدهم در کتاب و دفترهایم گم باشم و دنیای آرام ذهنیام به چالش با دیگران به هم نریزد.»و این همان نقطهای است که اثر مرادی کرمانی، نه فقط در مقام یک کتاب، بلکه بهمثابه یک آینه عمل میکند. آینهای که خواننده در آن نه فقط نویسنده، بلکه خودش را نیز میبیند. درونگرا یا برونگرا، هرکس در جایی از روایت، خود را در چهرهی نویسنده بازمییابد.کرمانی در شما که غریبه نیستید نشان میدهد که «افشاگری» در نوشتن، به معنای نمایشدادن نیست، بلکه نوعی پاکی و شهامت در بازگویی حقیقت است. او نه از سر خودنمایی، بلکه از سر درکِ عمیق انسان و زندگی قلم میزند. به همین دلیل است که در پایان کتاب، خواننده احساس نمیکند غریبه بوده؛ حس میکند در کنار نویسنده زیسته است، در همان کوچههای خاکی، با همان کفشهای پاره و دلی سرشار از امید.شاید این قدرت صمیمیت است که باعث میشود حتی خوانندهای درونگرا، مثل من، با تمام وجود به او بگوید:«درونگراها افراد توداری هستند که به قول پدرم با گازانبر هم نمیشود از زیر زبانشان حرف کشید. راستش من هم برچسب “حرف نزن” بودن را بیشتر ترجیح میدهم تا اینکه بگویند فلانی مجلسگرمکن یا خوشصحبت است… ولی خب وقتی درونگرا هستی نوشتن از خود و افشاگری بهمراتب خیلیخیلی سختتر است.»در چنین حال و هوایی، خواندن کتاب «شما که غریبه نیستید» نه فقط کتابی دربارهی نویسندهای بزرگ، بلکه درسی دربارهی شهامتِ خود نوشتن است؛ اینکه هرکدام از ما میتوانیم راوی رنجها و رؤیاهای خود باشیم، اگر به اندازهی نویسنده شجاع باشیم.دوست دارم روزی رودررو پای صحبتهای آقای مرادی کرمانی بنشینم و از او بپرسم:«چطور اینقدر شجاعانه زندگینامهتان را نوشتید، بدون ترس از قضاوت دیگران؟ آن موقع که خطبهخط این کتاب را مینوشتید چه حسی داشتید و وقتی چاپ و روانهی بازار شد، چه حسی؟ راستی چند نفر این شجاعت شما را تحسین کردهاند؟»و اگر فرصتی پیش آید، حتماً در برابر او میایستم و با تمام احترام میگویم:«آقای هوشنگ مرادی کرمانی، شما که غریبه نیستید. خواندن کتابتان برایم خیلی جالب بود و روحیهی شما در انتقال خاطرات و تجربیاتتان بسیار تحسینبرانگیز. به احترام اینهمه جسارت بلند میشوم و به اندازهی ثانیه ثانیهای که این کلمات را نوشتید برایتان کف میزنم.»در نهایت، باید گفت «شما که غریبه نیستید» تنها روایت زندگی یک نویسنده نیست؛ این کتاب روایتِ شکلگیریِ انسان از دل رنج و فقر است. اثری که نشان میدهد چگونه میتوان از دلِ خاک و سنگ، امید و معنا رویاند. مرادی کرمانی با زبانی صادق، نگاهی انسانی و روحی شوخطبع، به ما یاد میدهد که هیچ کودکی، هیچ جا، نباید احساس بیارزشی یا غربت کند. او با همان صدای گرم و سادهاش میگوید: «من هم یکی از شما بودم، پس شما هم میتوانید».و همین است که این کتاب را به اثری فراتر از زندگینامه تبدیل میکند، به متنی که در هر صفحهاش میتوان ردّی از جرئتِ نوشتنِ خویش را دید. راستی چند نفر این شجاعت را تحسین کردهاند؟اطلاعات کتاب:شما که غریبه نیستیدنوشته هوشنگ مرادی کرمانی توسط انتشارات معین در ۳۵۶ صفحه به چاپ رسیده است. برشی از کتاب:صدای کشیدن جارو میآید. صدای کُند و کشیده جارو. ننه بابا دارد زیرِ درختِ گلِ نسترن را جارو میکند. روی زمین میخزد و جاروی حصیری شهدادی را روی زمین میکشد. جارو از برگ نخلهای شهداد درست شده. چه جانی دارد این ننه بابا! داشت میمُرد. چه کوچولو شده ننه بابا! عینِ بچههای هشت نه ساله، تن خشکالهاش را روی زمین میکشد. به زحمت جارو را روی زمین میکشد. خش… خش… خش…
دیدگاهتان را بنویسید