معرفی کتاب «تناردیه را من کشتم» نوشته خانم عترت اسماعیلی
به قلم فاطمهسادات حسینی
داستانی با پایان باز؛
میتوانی در عصرهای زمستان خودت را به صرف یک چای داغ تازهدم و جرعهجرعه داستان دعوت کنی.
میتوانی رشته خیالهایت را رها کنی تا قدم به قدم با شخصیتهای اصلی همراه شوند و درست در آن لحظه که پایان داستان را انتظار میکشی، خودت دست به کار شوی و برای داستان پایانهای تلخ و شیرین ببافی. میتوانی مانند راحیل تابش سوزان آفتاب را بر چادرهای یک روز کمپ زندگی کنی و برای بیخبری از فؤاد چاره بیاندیشی.
میتوانی نامه آخر پری را به پیمان بخوانی و امیدوار باشی پیمان به موقع خودش را به پری میرساند. قبل ازینکه کار از کار بگذرد.
میتوانی داستان “پشت دیوارهای نازک” را بخوانی و از تعزیهخوان متنفر باشی؛ یا در انتهای ریل قطار در مزرعه آفتابگردان سرگردان شوی و به معاملهای فکر کنی که روزی همسر امیر با خدا انجام دهد؛ حتی میتوانی توی یک اتفاق در کشتن تناردیه با نازی همراه شوی. مهم نیست کدام شخصیت را انتخاب کنی. مهم این است بدانی قرار است با نگاه تازهای از زن و دنیای زنانگی مواجه بشی. بعد جدیدی از روزمرگیهای یک زن را بخوانی. برای بعضی از تجربههای زیسته یک زن انگشت حیرت به دهن بگیری، برای بعضی لب بگزی و برای برخی دیگر با کف دست محکم روی دست دیگر بزنی…
کتاب تناردیه را من کشتم را باید در غروب زمستان بخوانی. باید سوز سرما به تنت نیش بزند تا از سوز برخی داستانها کمتر گزند ببینی؛ یا شاید از سرمای هوا و برودت به لرز افتاده باشی تا تنت لرز برخی از غمها را کمتر تجربه کند… شبهای طولانی زمستان فرصت خوبی است تا پایانهای بیشمار را برای داستانهای کتاب، تا صبح ردیف به ردیف هم بگذاری. به این امید که شاید یک پایان شیرین تلخی راه را بکاهد و از سختی مسیر نجاتت دهد..
1 دیدگاه
اولین کسی باشید که در مورد این مطلب اظهار نظر می کند.
عالی 👏