«بهاری که از دل آذر طلوع کرد»، به بهانۀ تولد محمدتقی بهار
به قلم مهدیه پوراسمعیل
هجده آذرماه ۱۲۶۵ خورشیدی، شهر مشهد آغوش خود را برای فرزند پیشانی بلند دیگری گشود، به نام «محمد تقی بهار». آمده بود تا در روزهای سرد تاریخ، گرمای فکر و اندیشه به جان واژهها بیفکند. او که تخلص شعریاش «ملکالشعرای بهار» بود، از قدرت نظم و قوای شعر، برای شعلهور کردن مشعل آزادی بهره میجست. مقدمات ادب فارسی را در دامان پرمهر پدر، که ملکالشعرای آستان قدس رضوی بود، آموخت و برای تکمیل دانش خود، نزد «ادیب نیشابوری» رفت.
بهار آمد و گل خندهزنان شد زمین سبز و هوا خوشبو و جان شد
ببین این باغ را کز نغمهٔ بلبل پر از شور و صفا و داستان شد
از ابتدای جوانی، جرقهای از امید در درونش روشن بود و او را به مسیر آزادی و مشروطهطلبی میکشاند. بیت بیت اشعار بهار، سرشار از شور ادبی و مملو از شعور سیاسی بودند. وقتی برای انتشار مفاهیم بلند انسانی، روزنامهی «تازه بهار» را تاسیس کرد، دولت قاجار برنتافت. روزنامه را توقیف کردند و ملکالشعرا به تهران تبعید شد؛ اما پرچم آزادی را زمین نگذاشت.
به انتخاب مردم، وارد مجلس شورای ملی شد. اینبار میخواست صدای تکتک مردم آزادیخواه باشد. شاعری در درون او میزیست که کلمه را سلاحی علیه ظلم میدید و هرگاه عرصه محیا میشد، قلم از نیام رها میکرد. در همان سالها، دورهی سوم روزنامه «نوبهار» را در تهران منتشر کرد. انجمن ادبی دانشکده را بنیان گذاشت. شب که میشد، کاغذها میدان مبارزهاش بودند و کلمات رجز میخواندند برای زدودن ظلم و سیاهی از دفتر روزگار. در مجلس پنجم، به همراهی چندتن، از جمله سیدحسن مدرس، طرح استیضاح دولت رضاشاه را ارایه داد؛ اما با بزدلیای که دیگر نمایندگان نشان دادند و از سر چاپلوسی با این طرح مخالفت کردند، بهار در چنین فضای متشنجی تصمیم گرفت، در طرح استیضاح ساكت بماند. خسته از تکاپوهای سیاسی، وقت آن رسیده بود که همچون استادی صبور، قدم به «دارالمعلمین عالی» بگذارد و در آرامش و سکون، زکات علم بپردازد. بار دیگر به مطالعهی متون و تتبع و تحقیق ادبی و زبانی روی نهاد. تصحیح متونی همچون «مجملالتواریخ و القصص»، «تاریخ بلعمی» و «جوامعالحکایات عوفی» را به کارنامهی ادبیاش افزود. دورهی درخشان تدریس در مقطع دکتری، با تالیف «سبکشناسی» و نگارش «احوال فردوسی بر مبنای شاهنامه» گذشت. هنوز مبارز درونش بیدار بود. و با قدرت گرفتن شاه جدید، قصیدهی «حبالوطن» را در اندرز به او نوشت. وقتی به عنوان نمایندهی مردم به مجلس پانزدهم قدم نهاد، نفسهایش سنگین و بیماری سل، میهمان ناخواندهی جاناش شده بود. اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۰ خورشیدی، روح بیقرار ملكالشعرای بهار، سوار بر نسیم بهاری تقدیم آفریدگار شد و تن رنجورش در آرامگاه ظهیرالدوله شمیران آرام گرفت. تصنیفهای ماندگار او همچون «مرغ سحر»، «به اصفهان رو» ، «ایران هنگام کار» ، «بادصبا بر گل گذر کن» و «ای ایران ای مرز پرگهر…» نسل به نسل در گوش ملت ایران میپیچد و عشق به ادبیات و عرق وطن را زنده نگه میدارد.
دیدگاهتان را بنویسید