باز آمد بوی ماه مدرسه
به قلم مائده علیزاده
باز آمد بوی ماه مدرسه. زنگ بیدار باش، در خانهیمان ساعت شش به صدا در میآید. یک روز به راحتی و با قربان صدقه گفتن بیدار میشوند و روز دیگر با لگد و حرفهایی که بویی از مهربانی نبردهاند. نظم خاصی حکم فرما نیست. مهم این است که به هر ضرب و زوری به سوی علم و دانش بروند. البته این علم و دانش صرفا درس نیست، از شیرین کاری جدید و شعرهای مهمل گرفته تا جکهای بیمعنی و فحشهای دست اول. البته ناگفته نماند لابه لایش هم کمی درس به گوششان میخورد . هر چند که ماندگاری آن شعرها و جکها بیشتر از درسها هست. مثلا خود من هنوز مثل بلبل شعر دیشب نه پریشب ماکارونی داشتیم را میخوانم؛ ولی برای نوشتن املای خیلی کلمات باید از گوگل کمک بگیرم.
تا هفتهی اول، نهایت هفته دوم مهر ماه همه راضی هستند. معلمها از دانش آموزان منظم و درسخوانشان، مادرها از نبود فرزندان دلبندشان و بچهها از جمع دوستان و کم بودن درس و تکالیف. چهرههای حقیقی از هفته دوم مهرماه نمایان میشود. مادرها از مشق نوشتن یکی در میان بچهها مینالند. معلمها میگویند:« تا حالا کلاسی بدتر از این نداشتیم.» دانش آموزان طفلی میان این دو گروه حس میکنند، الافهای زمان خودشان هستند و میگویند:« حالا که اینطور شد پس ما هم بیخیال میشویم. »
با شروع آبان غول آلودگی بالای سر شهرها پدیدار میشود. کلاسها که مجازی میشود، زامبیهای خفته در وجود معلمها، مادرها و بچهها بیدار میشوند. زامبی هایی که تا حالا هیچ فیلمی از آنها ساخته نشده است. معلم ها هم مادرِ بچهی مجازی میشوند، هم معلمِ بچه ها در مجازی. مادرها کفگیر به دست بالای سر بچهها هستند تا از خواب بیدارشان کنند یا نگذارند به بهانه کلاس مجازی وارد بازیهای استراتژیک و کشورگشاییهای مجازی شوند. دانش آموزان هم باید درسهایی که نقشی در زندگی آنها ندارند را از راه دور و بدون ارتباط چشمی یاد بگیرند. اینجا پدرها هم وارد بازی میشوند. آنها وقتی به خانه میآیند، با یک مادری که غذایش سوخته هست، پسری که پای چشمش کبود شده است و دختری با چشمان گریان کنج اتاق نشسته است، مواجه میشوند. عملا بدون اینکه بدانند وارد جنگ داخلی میشوند.. اگر خسته از محل کار نباشند و اعصابشان را دود و آلودگی سیاه نکرده باشد با آرامش غذای سوخته را میخورند و روی سر بچه دستی میکشند و با متانت نصیحتش میکنند، تا دیگر مادرش را حرص ندهد. اما این اتفاق کمتر در واقعیت پیش میآید و رویایی بیش نیست. در واقعیت اثر گذاری دود بیشتر است. با آمدن پدر به خانه جمع زامبیها تکمیل میشود. همه به جان یکدیگر می افتند و تا زمانی که غذا خورده شود و همگی به سمت خواب بروند. دوباره سکوت برقرار میشود و همگی به انسان تبدیل میشوند.
آدمیزاد آخر خودش را با شرایط سخت وفق میدهد. آخر همه دستشان میآید که توی دوره مجازی شدن کلاسها چه کار کنند و باز هم انسان های دوست داشتنی می شوند. ولی چشم به هم میزنی، موقع امتحانات ترم میرسد و دانش آموزان باید خودی نشان بدهند. مهم نیست هر کدامشان چه خصوصیاتی دارند مهم این است که همان درسهایی که نفهمیدهاند را امتحان بدهند و نمره قبولی بگیرند. هر چند اگر به جای دانش آموزان مادرها در امتحانات شرکت کنند، معدل دانشآموزان ایران چند نمره بالا میآید.
با همه ی این داستانها باز هم امید ما به همین نسل مجازی خوانده هست. نسلی که که بر پیکر پیر آموزش و پرورش میزند و آن را دوباره جوان میکند.
دیدگاهتان را بنویسید