اولین نشست از سلسله نشستهای هماندیشی نظری در ادبیات برگزار گردید.
اولین نشست هماندیشی نظری در حوزه ادبیات در باشگاه ادبی بانوی فرهنگ برگزار گردید. این نشست در 14 مهرماه 1404 با راهبری جناب آقای احسان عباسلو و با حضور جمعی از علاقمندان به مباحث نظری در حوزه ادبیات با محوریت موضوعی “رمان یا داستان بلند: مشابه یا متفاوت؟” رقم خورد.
سئوال اصلی در این رویداد این بود که “آیا به راستی بایست میان رمان و داستان بلند تفاوت قائل شد؟” ، “آیا این دو اصطلاحات و قالبهایی کاملاً متفاوت هستند یا رمان صرفاً یک کلمه بیگانه برای داستان بلند است و در اصل داستان بلند همان معادل رمان در زبان فارسی بوده و باید باشد؟”.
در نشست مذکور چنین استنباط گردید که برای رسیدن به پاسخ، قاعدتاً باید به تعاریف این دو رجوع کرد و معیارهای لازم را برای تفاوتها و تشابهات موجود از دل همین تعاریف بیرون کشید.

ابتدا به این تعریف رایج از رمان اشاره شد که میگوید رمان “داستان رنج انسان مدرن است” و نیز به تعریفی که آن را “سرگشتگی انسان معاصر” میداند. پاسخ در رد تعریف اول که با اشاره به انسان و سرگشتگی او، دلالت بر هویت مستقل رمان از داستان بلند و دیگر قالب ها دارد این بود که “مگر داستانهای دیگر حتی داستان کوتاه نمیتواند از رنج و سرگشتگی انسان مدرن سخن بگوید؟ آیا داستان کوتاه “یک روز خوش برای موزماهی” نوشته جی. دی. سلینجر انعکاسی از تنهایی انسان مدرن نیست؟ علاوه بر این شمار زیادی از داستانهای کوتاه را میتوان برشمرد که به نوعی بر محوریت تنهایی و رنج انسان مدرن استوار شدهاند، داستانهایی از کافکا، سلینجر، همینگوی و یا حتی برخی نویسندگان داخلی خودمان. جالب این که شازده کوچولو در زمره داستانهای بلند معرفی شده و این داستان به وضوح داستان تنهایی و سرگشتگی انسانی مدرن است که در جهان ماشینی به دنبال دوست و عشق واقعی میگردد.
لذا میشود چنین نتیجه گرفت که این تعریف بیشتر از این که علمی و مستدل باشد تعریفی شخصی و احساسی است که نمیتوان آن را فقط در خصوص رمان صادق دانست. حتی قضیه سرگشتگی انسان مدرن هم در خیلی از داستانهای کوتاه قابل رصد است چه برسد به داستان بلند.


تفاوت هویتی دیگر میان رمان و داستان بلند در شیوه پرداخت بود. گفته میشود که رمان دارای عمق بیشتری نسبت به داستانهای بلند و نیمهبلند و کوتاه است. اما این دلیل نیز چنین مورد سئوال قرارگرفت که مگر ما داستانهای کوتاه و کوچکی نداریم که عمق احساسی مخاطب را نشانه رفتهاند؟ آیا داستان شش کلمهای معروف همینگوی عمق ندارد؟ بماند که مبنای چنین داستانهایی (داستانهای مینیمال یا همان کوچک) بر قاعده کوه یخ همینگوی قرار گرفتهاند که عظمت داستان را در زیر مییابند و در ظاهر فقط به نوک کوه اشاره دارند. مثالهای فراوانی را میشود ذکر کرد که در آنها داستانها، به ویژه داستانهای کوچک و کوتاه، دارای عمق فراوانی هستند. برای نمونه داستان شرط آنتوان چخوف ذکر شد که در آن فردی در نتیجه یک شرط مادی به یک تحول معنوی بزرگ میرسد. یا داستان دکتر جکیل و آقای هاید نوشته رابرت لوئیس استیونسون که از یک منظر روانشناختی، عمق شخصیت انسانی و دوگانگی آن را هدف قرار داده است. اصولاً داستان هرچه در حجم کوتاهتر شود در عمق میتواند عمیقتر گردد. از طرفی مساله عمق در داستان یک مساله عینی یا کمی نیست که بشود آن را با متر اندازه گرفت. گاه ما در تک بیت شعری از شاعران خودمان بسیار بیشتر از صدها رمان غرق میشویم. پس عمق متن هرگز به اندازه و حجم و آن نیست.

در ادامه چنین اشاره شد که همچنین حرکت در عرض و تعدد پیرنگهای فرعی به عنوان یک شاخصه هویتی برای رمان برشماره میشود که میتواند آن را از داستان نیمه بلند یا بلند جدا نماید. پیچیدگی پیرنگی ویژگی بارز رمان است. اما پاسخ بدین استدلال این گونه دادهشد که در داستان بلند هم ما میتوانیم حرکت در عرض داشته باشیم چون حجم داستان بلند آن چنان هم که باید کوتاه نیست (اسم خود این قالب گویای آن است). درست است که شاید خیلی انتظار حجمی از آن نباشد اما به هرحال چنین امری در این قالب ممکن است. در ثانی این ویژگی خاصیتی نیست که هویتساز باشد زیرا اگر نام داستان بلند را بر رمان بگذاریم، چنین عملی باعث از دست رفتن هویت این قالب نمیشود. این خصیصه (تعدد پیرنگها)، خصیصهای نیست که اگر از رمان سلب شد و به داستان بلند اطلاق گردید ماهیت قالب از دست برود. ما اگر داستان بلند را بالای 200 صفحه بگیریم حرکت در عرض و تعدد پیرنگها در چنین حجمی ممکن خواهد بود (و البته که هست).
تفاوت ماهیتی دیگری که برای رمان و داستان بلند قائل شدهاند و قابل تأمل است این است که رمان دارای تعدد شخصیتهاست. ما در رمان میتوانیم شخصیتهای زیادی را وارد داستان کنیم اما چنین چیزی در قالبهای دیگر ناممکن به نظر میرسد. در خلال این نشست ایراد وارده بر چنین استدلالی این بود که منظور از تعدد شخصیتها یعنی تا چند شخصیت؟ و آیا منظور از شخصیت فقط یک هویت اسمی است (یعنی وجودی در حد نام برده شدن یا حضوری فقط در یک صحنه کوتاه)؟ یا هویتی که در طول داستان به تحقق برسد؟
اگر منظور از حضور شخصیت یک هویت واقعی و تثبیتی در طول داستان باشد که باید گفت گاه تعداد شخصیتهای داستان بلند از این حیث اگر بیشتر از برخی رمانها نبوده، حداقل برابر بوده است. شاید در مواردی رمانهایی که بیش از چندصد صفحه حجم داشتهاند شخصیتهای بیشتری را در خود دیدهاند اما این به واسطه ظرفیت حجمی بوده و نه به واسطه خصیصه ذاتی، و ما میتوانیم این مهم را برای داستان بلند هم قائل شویم و هیچ اتفاقی از این حیث نخواهد افتاد و چیزی برهم نخواهد خورد. از طرفی، گاه داستانهای کوتاهی هستند که شخصیتهای اندک اما تاثیرگذارتری از یک داستان بلند یا رمان دارند؛ و البته فراموش نشود که مقصود از داستان کوتاه یک داستان دو سه صفحهای نیست، بلکه داستانی تا 50 یا 60 صفحه را کماکان میشود داستان کوتاه دانست.
از طرفی، شخصیت برای شخصیت شدن در داستان نیازمند استقلال هویتی و تثبیتی است که به تاثیرگذاری در داستان برسد، نه صرفاً نام برده شدن.
دیدگاهتان را بنویسید